۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

دختر بودن :)☆

دختر بودن سخته 

گاهی خسته میشی ازینکه مجبوری خودت موهاتو ببافی ؛ خودت بری تو آینه یکم کج شی کجکی نگاش کنی بگی خوشگل شد ، خوشگل شدیا ! 

دوس داری یکی بیاد بگه, بده من موهاتو شونه کنم واست ببافم . دیگه نیاز به آینه نیس اون که بگه خوشگل شده کافیه . 

اصلا تو که بیای همه آینه ها رو میشکنم فقط میخوام تو نگام کنی . خودمو تو چشای تو ببینم . همین بسه همین ینی من خوشبخت ترینم

  • Samane| سمانه
  • دوشنبه ۲ مهر ۹۷

پاییز🍁

بیچــاره پاییز...

دستش نمک ندارد...

این همه باران به آدم میبخشد اما همین آدمها تهمت ناروای خزان را به او میزنند 

خودمانیم تقصیر خودش است ....

بلد نیست مثل "بهار" خود گیر باشد تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد 

سیاست "تابســــتان" را هم ندارد که در ظاهر با آدمها گرم و صمیمی باشد ولی از پشت خنجری سوزنـــاک بزند

بیچـــاره....

بخت اقبال "زمستان" هم نصیبش نشده که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد 

او پاییز است...

روراست و بخشنده 

ساده دل فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدمها بریزد 

روزی ، جایی ، لحظه ای ... از خوبی هایش یاد میکنند 

خبر ندارد ... آدمها روراست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند 

عـــادت آدمها همین است

یکی به این پاییز بگوید ، آدمها یادشان میرود که تو رسم عــــاشقی را یادشان داده ای 

دست در دست معشوقه ای دیگر پا برروی برگ های تو میگذارند و میگذرند 

تنها یادگاری که برایت میماند صدای 

خــــش خـــــش برگهایت بعد از رفتن آنهاست

  • Samane| سمانه
  • دوشنبه ۲ مهر ۹۷

Angel😇

فرشته از خواب بلند شد

بالهای اتو شده اش رُ از روى کمد برداشت

هاله نورانی دور سرش رُ از شارژ در آورد و از خونه زد بیرون

دم در پیتزا فروشی که رسید صاحب رستوران با بی حوصلگی یه دسته تراکت بهش داد و گفت که بره دم در پاساژ وایسه و پخششون کنه.

اونور خیابون حسابی شلوغ بود. تک و توک  کسی اینور خیابون میومد.

آخر وقت ، صاحاب رستوران اومد تراکت هایى که به نصف هم نرسیده بود رُ ازش گرفت و گفت: تو به چه درد میخوری؟...میبینی،یارو یه لباس شیطون پوشیده کل مشتری های مارُ واسه رستوران روبرویی بُر زده...اونوقت تو چی؟ پاشو یه تکونی به خودت بره!...

چند لحظه سکوت کرد و خیلی آهسته ـیه جور که انگار بیشتر با خودش حرف میزدـ گفت:بنظرم واسه همین تو دنیا یک شیطان هست، ولی اینهمه فرشته...

راهش و کشید و رفت, از دور هاله نورش که کم شارژ شده بود، مثه مهتابی نیم سوخته، دل دل میکرد

  • Samane| سمانه
  • دوشنبه ۲ مهر ۹۷
موضوعات
نویسندگان