پس حقمونه...!

ما هرشب غصه هامونو شمردیم ، بعدش خوابیدیم . 

برا همینه ک کابوس دیدن حقمونه ؛

  • Samane| سمانه
  • جمعه ۲۹ اسفند ۹۹

به ما یاد ندادن...

به ما یاد ندادن خودمون باشیم 

فقط ازمون خواستن بهترین باشیم. بهترین ماشین، بهترین خونه، زیباترین صورت، ایده آل ترین اندام، منطقی ترین ازدواج، بی نقص ترین رابطه، بالاترین نمره، میلیونی ترین درآمد ..


یه روز زیر بار این همه [ ترین ] له میشیم،شاید اون موقع بقیه بفهمن؛  [ خودت ] بودن

 بهتر از [ ترین ] بودنه ...

  • Samane| سمانه
  • پنجشنبه ۳۰ بهمن ۹۹

*احترام به عقاید*

با اختلاف یکی از مزخرف ترین جملات دنیاس!

احترام بزارید به عقاید منی که:

 قاتلم و اعتقاد دارم قتل کار درستیه!

متجاوزم و اعتقاد دارم تجاوز کار درستیه!

خواستار جنگ و خون ریزیم و اعتقاد دارم جنگیدن کار درستیه!

یه جنسیت زدم و اعتقاد دارم جنسیت زدگی کار درستیه!


چجوری میشه به عقایدی احترام گذاشت که به دیگران اسیب میزنه؟!!!


اتفاقا تنها چیزی که نباید بهش احترام گذاشت عقاید ادماس،ما فقط باید به شخص ادما احترام بزاریم نه عقایدشون،تنها احترام احمقانه ای که میشه گذاشت سکوت کردنه!


  • Samane| سمانه
  • سه شنبه ۲۸ بهمن ۹۹

...،

خودتان را پیدا کنید

لعنت بر نیمه‌ی گمشده‌تان ؛

  • Samane| سمانه
  • دوشنبه ۲۷ بهمن ۹۹

توی یه افسانه مکزیکی:

 زنی به اسم «بِرِندا» که همسرش به خاطر زن زیباتری رهاش کرده، از خشم، دو تا بچه هاش رو به رودخونه ای خروشان می اندازه و در لحظه پشیمون می شه اما دیره و بچه ها غرق شدن. او در حالی که اشک می ریخت خودشم غرق می کنه بلکه از این غم تحمل ناشدنی فارغ بشه.
‏توی دروازه ی دنیای مردگان براش شرط می ذارن تا زمانی که جنازه ی بچه هاش رو از رودخونه پیدا نکرده اجازه ی ورود به دنیای پس از مرگ رو نداره. بِرندا که نه زنده اس و نه مُرده، با اشک های بی پایانش به همه ی رودخونه ها و دریاها میره تا اثری از بچه هاش پیدا کنه اما هیچ نمی یابه.
‏برندا اونقدر اشک می ریزه که به «لا یورونا» یا همون «زن گریان» مشهور می شه. برای همیشه اجازه ی عبور از دروازه ی میان دنیای زندگان و مردگان رو پیدا نمی کنه و شب ها و روزها در نزدیک برکه ها و رودها ناله می کنه. بعضیا می گن لا یورونا اندازه ی همه نهرها و رودها و دریاها گریه کرده.
‏در مورد لا یورونا، زنی که میون دنیای زندگان و مردگان گیر کرده ترانه های سوزناک فراوانی نوشته شده. از ناله هاش وقتی فرزندانش رو صدا می زنه. داستان های ترسناک هم در موردش روایت می شه. اینکه بچه های بازیگوشی که بدون اجازه از خونه بیرون برن رو می دزده و غرق می کنه تا بچه هاش تنها نمونن.
  • Samane| سمانه
  • جمعه ۲۴ بهمن ۹۹

I remember :)

I still remember the sound of your voice that night

  • Samane| سمانه
  • جمعه ۲۴ بهمن ۹۹

میدونی از وقتی باتمام وجودم دلبسته شدم

میبینم در حین قشنگی سخته اینکه یک نفر دیگه بشه تمام قلبت،

آخه با هر تکونی انگار دارن قلبت رو از جا در میارن، ضربانت تند میشه، اشکات سرازیر،

اصلا ضعیف میشی میدونی چون احساسی‌تر به زندگی فکر میکنی حالت وابسته میشه به ضربان قلبت، واسه همینه میگن عشق مراقبت میخواد..

دقیقا مثل یه بچه حساس میشی که فقط به محبت و مراقبت نیاز داره..

پس عشق یا هر تعهد قلبی مراقبت میخواد..


#سپیده_امیری

  • Samane| سمانه
  • پنجشنبه ۱۱ دی ۹۹

ادمایی که خودکشی میکنند...

واضحه که از مرحله ی فکرکردن به خودکشی رد شدن، چیزی که خیلی از ما به عنوان اطرافیان اون شخص نمیدونیم اینه که آدما وقتی به خودکشی فک میکنن خیلی منتظر میمونن، خیلی فرصت میدن به دنیا، به ما، که متوجهشون بشیم، که یه نفر، فقط یه نفر به حقیقی ترین حالت ممکن دردشون رو بفهمه..
یا حتی فقط به حقیقی‌ترین حالت گوشِ شنوا بشه برای اون درد..
آدمایی که به خودکشی فک میکنن، خیلی جاها اومدن باهامون حرف بزنن و ما متوجهشون نشدیم، ما فرصت حرف زدن ندادیم بهشون، ما نشنیدیم..
و همیشه بعد از مرگ اون شخصه که همه میگن چرا نیومد به خودم بگه دردشو،
اومد، تو ندیدی، تو نذاشتی شکل اومدن شه..!
  • Samane| سمانه
  • چهارشنبه ۱۰ دی ۹۹

کم کم یادخواهی گرفت...

تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست

و زنجیر کردن یک روح را

 اینکه عشق تکیه کردن نیست

و رفاقت، اطمینان خاطر

و یاد می گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند

 و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی دهند...

کم کم یاد می گیری

که حتی نور خورشید هم می سوزاند

اگر زیاد آفتاب بگیری،

باید باغ ِ خودت را پرورش دهی

به جای اینکه منتظر کسی باشی

تا برایت گل بیاورد...

یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد می گیری که خیلی می ارزی...


👤#خورخه_لوئیس_بورخس


  • Samane| سمانه
  • جمعه ۵ دی ۹۹

تنها یک چیز را میدانم:

نه تنها او را دوست داشتم، 
بلکه تمام ذرات تنم، 
ذرات تن او را مى خواست…
و آرزو میکردم که با او در جزیره ى
گمشده ای باشم که آدمیزاد در آنجا وجود نداشته باشد…
👤#صادق_هدایت

  • Samane| سمانه
  • جمعه ۵ دی ۹۹
موضوعات
نویسندگان